English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1352 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
take something to heart <idiom> U به صورت جدی تصمیم گیری کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
decision making U تصمیم گیری
sewed up <idiom> U تصمیم گیری
decision variable U متغیر تصمیم گیری
decision tree U مسیر تصمیم گیری
decision model U الگوی تصمیم گیری
decision making policy U سیاست تصمیم گیری
decision table U جدول تصمیم گیری
decision criteria U ضوابط تصمیم گیری
decision theory U نظریه تصمیم گیری
dss U سیستم پشتیبان تصمیم گیری
pass a resolution U با رای گیری تصمیم گرفتن
partial jurisdiction U حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
decision lag U تاخیر زمانی در تصمیم گیری
get down to brass tacks <idiom> U فورا شروع به تصمیم گیری
not touch something with a ten-foot pole <idiom> U تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decision tree U اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
play it by ear <idiom> U تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
tip the balance <idiom> U تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
interrupt U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
decision U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decisions U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
layers U لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layer U لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
watts U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
logic U عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
decisions U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
AI U طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
artificial intelligence U طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
intelligence U طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
Dialer U امکانی در ویندوز که در صورت وجود مودم متصل به PC شماره گیری میکند
autos U امکانی در مودم برای شماره گیری مجدد در صورت اشغال خط تا وقتی که پاسخ دهد
auto U امکانی در مودم برای شماره گیری مجدد در صورت اشغال خط تا وقتی که پاسخ دهد
inventory U از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
numeric U که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
orrive at a conclusion U اتخاذ تصمیم کردن
determine U اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion U اتخاذ تصمیم کردن
take a decision U اتخاذ تصمیم کردن
determines U اتخاذ تصمیم کردن
determining U اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision U اتخاذ تصمیم کردن
He's a wet blanket. U او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
locals U چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
local U چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
shoots U زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot U زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
printers U وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
printer U وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
plastic bubble keyboard U صفحه کلید که کلیدهای آن به صورت حبابهای کوچک روی ورقه پلاستیکی هستند که در صورت انتخاب مدار را کامل می کنند
packets U روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
packet U روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
decoppering U مس گیری کردن
ensued U پی گیری کردن
follow up U پی گیری کردن
ensues U پی گیری کردن
ensue U پی گیری کردن
invoice U صورت کردن
invoicing U صورت کردن
list U صورت کردن
invoiced U صورت کردن
invoices U صورت کردن
intercept U جلو گیری کردن
to give wide berth to U کناره گیری کردن از
cavils U خرده گیری کردن
prevents U پیش گیری کردن
preclude U پیش گیری کردن
shelling U سبوس گیری کردن
dry cleanse U لکه گیری کردن
caviled U خرده گیری کردن
emend U غلط گیری کردن
throw up U کناره گیری کردن از
emending U غلط گیری کردن
shells U سبوس گیری کردن
emends U غلط گیری کردن
to seclude oneself U کناره گیری کردن
emended U غلط گیری کردن
hold aloof U کناره گیری کردن
point U هدف گیری کردن
intercepted U جلو گیری کردن
intercepting U جلو گیری کردن
dry-clean U لکه گیری کردن
ranging U قلق گیری کردن
crack down on <idiom> U سخت گیری کردن
precludes U پیش گیری کردن
caviling U خرده گیری کردن
dry-cleans U لکه گیری کردن
cavil U خرده گیری کردن
prevented U پیش گیری کردن
precluding U پیش گیری کردن
prevent U پیش گیری کردن
preventing U پیش گیری کردن
cavilled U خرده گیری کردن
dry-cleaned U لکه گیری کردن
precluded U پیش گیری کردن
over refine U زیادنکته گیری کردن
emendate U غلط گیری کردن
dry-cleaning U لکه گیری کردن
intercepts U جلو گیری کردن
shell U سبوس گیری کردن
targets U هدف گیری کردن
fueled U سوخت گیری کردن
fuelled U سوخت گیری کردن
retire U کناره گیری کردن
fuelling U سوخت گیری کردن
To remove the stains . U لکه گیری کردن
fuels U سوخت گیری کردن
factorize U فاکتور گیری کردن
measure U اندازه گیری کردن
tup U جفت گیری کردن
refueling U سوخت گیری کردن
targetted U هدف گیری کردن
targetting U هدف گیری کردن
caulk U بتونه گیری کردن
desalt U نمک گیری کردن از
fuel U سوخت گیری کردن
targeting U هدف گیری کردن
fussiness U ایراد گیری کردن
retires U کناره گیری کردن
refuel U سوخت گیری کردن
refueled U سوخت گیری کردن
deburr U پلیسه گیری کردن
proofreading U غلط گیری کردن
proofread U غلط گیری کردن
decarbonize U کاربن گیری کردن
refuelled U سوخت گیری کردن
refuelling U سوخت گیری کردن
petrol U بنزین گیری کردن
refuels U سوخت گیری کردن
to take measures U اندازه گیری کردن
decarbonate U کاربن گیری کردن
to keep one's distance U کناره گیری کردن
seceding U کناره گیری کردن
secedes U کناره گیری کردن
seceded U کناره گیری کردن
targeted U هدف گیری کردن
secede U کناره گیری کردن
to split hairs U نکته گیری کردن
target U هدف گیری کردن
proofreads U غلط گیری کردن
rosters U وارد صورت کردن
roster U وارد صورت کردن
to strike off the rolls U از صورت حذف کردن
to keep oneself to oneself U کناره گیری ازمردم کردن
fueled U تقویت سوخت گیری کردن
to retire in to oneself U از جامعه کناره گیری کردن
fuelled U تقویت سوخت گیری کردن
to throw up U کناره گیری کردن از استعفادادن از
to snuff out U در نتیجه گل گیری خاموش کردن
intercross U تقاطع کردن جفت گیری
fuels U تقویت سوخت گیری کردن
fuelling U تقویت سوخت گیری کردن
fuel U تقویت سوخت گیری کردن
hypercriticize U زیاده خرده گیری کردن
schedules U صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
mine action U عمل کردن به صورت مین
strike off the rolls U از صورت وکلا خارج کردن
scheduled U صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
schedule U صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
dispart U تقسیم شدن هدف گیری کردن
metre U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
metres U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
take something into account <idiom> U بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
abdicating U کناره گیری کردن استعفا دادن
mated U جفت گیری یاعمل جنسی کردن
abdicated U کناره گیری کردن استعفا دادن
abdicates U کناره گیری کردن استعفا دادن
abdicate U کناره گیری کردن استعفا دادن
aim U قصد داشتن هدف گیری کردن
aimed U قصد داشتن هدف گیری کردن
aims U قصد داشتن هدف گیری کردن
meters U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
fuss U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
interceded U میانجی شدن میانه گیری کردن
fussing U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fusses U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
mates U جفت گیری یاعمل جنسی کردن
mate U جفت گیری یاعمل جنسی کردن
fussed U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
intercede U میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding U میانجی شدن میانه گیری کردن
carp U از روی خرده گیری صحبت کردن
intercedes U میانجی شدن میانه گیری کردن
meter U بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
quantize U با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
barrage jamming U تولید پارازیت به صورت پرده ممانعتی پخش پارازیت به صورت توده وسیع
skews U میزان کردن چیزی به صورت نادرست
To take an invevtory. U صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
skewing U میزان کردن چیزی به صورت نادرست
Recent search history Forum search
1Potential
1deformations is a concept that is gaining ground معنی این جمله
1strong
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com